HBD Monster

یوهووووووووو اگه گفتین چه خبره؟؟؟اگه گفتییییین؟؟؟

 

بله بله...مانستر قشنگم،امروز دقیقا یک سایه شد.دقیقا سال پیش...من توی یه همچین روزایی،توی تعطیلات قبل از امتحانات پایان ترم، از همه ی فیلم ها و فیک ها و رمان ها خسته شدم و زد به سرم که مانسترو بنویسم...

 

واقعا میگم...اگه مانستر رو شروع نکرده بودم به احتمال 101% تا الان در اثر قرنطینه کپک زده بودم:)

 

خیلی سعی کردم که بتونم یه چیز ویژه بابت امروز بهتون تحویل بدم اما خوب برنامه هام جور نشد

اما اگه قبول بکنین که یکم از یک سالگیش بگذره بعد من هدیه اشو بدم ممنون میشم 

 

یه عالمه دوستون دارم ونوا....ممنونم که بهم یاد دادین حتی اگه هفته ها و ماه ها کسی غیر از خانواده ام رو نبینم،باز هم با مانستر می تونم به شهرهاتون بیام و باهاتون دوست باشم...

مرسی که هوامو داشتین...با بدقولی هام کنار اومدین...با وقفه ی بینش که ایجاد کردم...مرسی که با همه ی اینا باز هم مانسترو دنبال می کنین و بهم روحیه میدین.

دوستون دارم و یادم نمیره که همراه شما،هیچ وقت تنها راه نمیرم:)

!We Never Walk Alone