The Beginning
من مهسا هستم ملقب به مهی.شما منو به عنوان نویسنده ی فیک monster می شناسید.
خواستم شروع کار این وبلاگ،که فقط برای ارتباط بیشتر با شما و به اشتراک گذاشتن مطالب مرتب به داستانم هست اول از همه خودم رو معرفی مختصری بکنم.
من مهسا ام،متولد 1382. دانش اموز رشته ریاضی(با عشق!)
درباره ی بنگتن که نقطه ی اشتراک همه ی ماست،باید بگم من سال 1396 اگه اشتباه نکنم برای اولین بار اسم بی تی اس و ارمی رو از دوستا و هم کلاسی هام شنیدم.اون موقع کی درامر بودم.خیلی اهل طرفدار بودن یا یه همچین چیزایی نبودم.پس همون اولا فقط به خاطر اینکه موقع صحبت با دوست هام چیزی داشته باشم یه تحقیق کوچولو درباره ی پسرا کردم و فقط همین.
اما بعد،اوایل پاییز سال 98 خیلی اتفاقی وقتی داشتم اهنگ دانلود می کردم با اسم پسرا روبه رو شدم.فایر و دی ان ای رو قبلا گوش کرده بودم و پسندیده بودم پس به عنوان شروع دانلودشون کردم.اما همینطوری به مرور تعداد اهنگ ها و موزیک ویدیوهام ازشون زیاد شد.تا وقتی که بالاخره با بیرون اومدن البوم MOTS:7 یه ارمی جدی شدم.
فیک خوندن رو یکم بعد اون شروع کردم.درواقع میشه گفت اوایل قرنطینه.اون هم از طریق یه دوست فوق العاده عزیز و همراه که شما بیشتر به اسم نانا می شناسیدش بود.
درباره ی نوشتن،خوب قضیه ی اون فرق می کرد.من خیلی خیلی زیاد رمان خونده بودم.چه از اون رمان های ابکی که انقدر تکراری بودن که تمام اتفاقاتش رو می دونستم،چه اون رمان های تاپی که واقعا بعد خوندنشون احساس خوبی دارین.و البته که ژانر های فانتزی و ماورالطبیعه همیشه مورد علاقه ام بودن.
اما یه جاهایی بود که نه داستان خوبی برای خوندن پیدا می کردم و نه فیلمی راضیم می کرد.اون وقت بود که فکر می کردم چه خوب می شد اگه یه داستان با این موضوع الان داشتم و می خوندم.و بعد یه چیزهایی می نوشتم.ولی فقط در حد یه ایده و 50 صفحه شروع می موند.موقعی که شروع کردم به فیک خوندن داشتم برای همین نانای عزیز یه داستان اکشن و جنایی رو می نوشتم.یعنی تنها خواننده ام خودش بود.فکر کنم تا صفحه ی 200 یا 300 هم پیشرفتم،اما خیلی اتفاقی،وقتی از حجم زیاد فیک های اسمات خسته شده بودم ایده مانستر به ذهنم اومد.
خیلی خیلی اتفاقی بود شروع کردن مانستر.من اول موقعی که پارت مقدمه و پارت اول رو آپ کردم فقط یه داستان کوتاه برومنس تو ذهنم بود.یه چیز عادی.اما کم کم،ایده ها توی ذهنم شکل می گرفتن و مانستر مرتب بزرگ و بزرگ تر می شد.
چند بار به ونواها گفتم،من اوایل داستان حتی خودمم از نوشتن مانستر لذت می بردم،یعنی جوری بود که انگار خودمم دارم یه داستان جدید می خونم و هیچی از بعدش نمی دونم.اما بعد فهمیدم انقدر بی برنامه نمی شه پیشرفت.دلیل وقفه ی دو ماه و بیست و سه روزم بین فصل یک و دو هم همین بود.من توی اون مدت ایده هام رو پخته تر کردم،براشون برنامه ریختم و مانستر رو جدی گرفتم.
این روند شکل گرفتن مانستر بود.یه حسی بهم میگه زیادی همه چیزو جدی می گیرم.نمی دونم.اما دوست دارم اینطور فکر کنم که شما ونواها از دیدن اینجا خوشحال و شگفت زده میشین.امیدوارم همین طور باشه.
چند تا نکته هم هست که باید اضافه کنم:
1.مانستر تا زمان کامل شدنش فقط و فقط توی سایت اصلیش یعنی fazayihaa.blog.ir آپ میشه.
2.اینجا صرفا برای این ساخته شده که هم اگه دوست داشته باشین ارتباط بیشتری باهم داشته باشیم و...
3.من بتونم اهنگ ها،عکس ها،تیزر ها یا چیزهایی از این قبیل که مربوط به مانستر هست رو براتون اینجا قرار بدم.
4.اگه روزی مانستر تموم شد و من هنوز می نوشتم،کار های دیگه ام رو هم از همین جا بهتون معرفی می کنم.
ممنونم که حمایت می کنید و ممنونم که به عنوان یه ونوا همیشه یادتون هست که:
We Never Walk Alone!
معرفی نامتون عین بیوگرافی پشت کتابه ادبیاته😂